مسئله بیمعنایی زندگی و پوچانگاری آن در سده اخیر در جوامع انسانی و به خصوص در مغربزمین از سوی متفکرانی مطرح شده و درصدد تبیین فلسفی و ارائه استدلال برای هیچانگاری و نفی امید به زندگی و آینده روشن برای بشریت برآمدهاند. قائلان به پوچی مسائلی چون رنج و مصیبت در زندگی، مرگ و آینده مبهم بعد از مرگ را به عنوان چالشهای جدی بر معناداری زندگی میدانند و نهایتاً با توجه به اینکه نمیتوانند، ترسیمی از آینده حیات بشر داشته باشند، زندگی اینجهانی را یا با خوشی زودگذر میپذیرند و برای موجه بودن آن نظریهپردازی میکنند؛ یا اینکه راهکار خودکشی را برای رهایی از رنجها و مصیبتهای پیشروی انسانها طرح مینمایند. قائلان به معنادار بودن زندگی در مقابل رویکرد هیچانگاری، استدلالهای متعددی را ارائه میکنند. اما همه این دیدگاهها از رویکرد یکسانی طرفداری نمیکنند. یکی از این رویکردها که ادیان الهی از آن دفاع مینمایند، نظریه فراطبیعتگرایی است. اندیشه مهدویت ضمن پذیرش فراطبیعتگرایی در حوزه معناداری زندگی، ارتباط انسان با وحی، غیب و ملکوت هستی را از مسیر امامت امکانپذیر میداند. در دوران غیبت امام معصوم از این اعتقاد با عنوان باورداشت مهدویت یا اندیشه انتظار یاد میشود. پژوهش حاضر با هدف بررسی تأثیر باور و کارکرد مهدویت در تغییر نگرش به جهان و زندگی، به تحلیل انتقادی قائلان به پوچی و هیچانگاری میپردازد. یافتههای تحقیق نشان میدهد که اگرچه دیدگاههای مختلف در حوزه معنای زندگی توانستهاند، در نفی پوچی، مسئله امید به زندگی را به بشر ارائه کنند، اما میزان تأثیر باور به مهدویت و مسئله انتظار منجی موعود، از کارآمدی بیشتر و معنویتبخشی افزونتری از دیدگاههای رقیب و بدیل برخوردار است.