بشر معاصر در آخر زمان نیست، اما به گونهای رفتار میکند که گویی در آن است. آیا این رفتار بازتاب طبیعی سبک زندگی امروز بشر است؟ برخی از فیلسوفان و جامعهشناسان، دوره معاصر را دوره گذار از قرائتها و روایتهای کلان مینامند. بیشتر معتقدند همگان در برزخی به سر میبریم که آینده آن تاریک و گذشتهاش برآمده از خطا و اشتباه است. بشر امروزی دیگر نه ادعای بندگی دارد و نه سمت خدایی را میپسندد. از گذشته بریده و به آینده بدبین است. لذا همه چیز را میپذیرد و هیچ چیز را بر نمیگزیند. بسیاری این دوره را عصر پسامدرن یا فراتجدد مینامند. اما نیاز به پیامبر معنوی در کدامین دوره بیشتر است؛ دورهای که برخی از روی یأس و برخی از روی ترس آن را عهدی متفاوت با پیش میبینند، یا دورهای که انسان خود را خدا نامید و از آسمان برید؟ به دیگر سخن، چه زمانی این بشر خاکی به پیامبران نیاز دارد؛ در عهد کودکی و بازی، عصر غرور و جوانی یا هنگام پیری و کوری؟ در مرحله دوم چگونه پیامبری او را متقاعد و قانع میسازد؟ این نوشتار با مفروض برشمردن مسئله حیرانی بشر امروزی، به دنبال یافتن طرح پاسخی به پرسشهای فوق است. اساس سخن در فرضیه «گفتمان پیامبری خاتمیت ندارد» نهفته است و اصل مهدویت از علایم حیات جاویدان این گفتمان به شمار میرود. گفتمان مهدویت نیز در چارچوب قوانین طبیعت ظهور مییابد.